کتاب مجمع الجزایر گولاگ نوشتهٔ الکساندر سولژنیتسین و ترجمهٔ احسان سنایی اردکانی به تجربیات شخصی الکساندر سولژنیتسین، نویسنده و فعال حقوق بشر روسیه، در اردوگاه زندانیان سیاسی گولاگ شوروی میپردازد. کتاب در سه جلد منتشر شده و در جلد اول، یک روز عادی از زندگی یک زندانی در گولاگ به تفصیل شرح داده میشود.
در زمستان سال ۱۹۷۴، نسخههای بیسانسور و ماشیننویسیشده این کتاب به زیرزمینها در اتحاد جماهیر شوروی منتقل شدند. این اثر باعث ایجاد تأثیرات عمیق احساسی شد و خوانندگان متوسطاً بیست و چهار ساعت زمان داشتند تا قبل از تحویل کتاب به دست فرد بعدی، آن را بخوانند. واکنش روسها به این کتاب بسیار شدید بود و سولژنیتسین به دلیل مخالفت با سیاستهای دولت شوروی و افشای حقایق تاریخی، مورد تعقیب قرار گرفت.
در دوران پیش از انتشار این اثر، سولژنیتسین بهعنوان یک نویسنده موثر و پیشوای حقوق بشر شناخته میشد. او در تاریخ ۱۹۶۲، با اجازهٔ مستقیم از رهبر شوروی، نیکیتا خروشچف، توانست کتاب “یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ” را منتشر کند. این کتاب توجه جهان را به وضعیت زندانیان سیاسی در گولاگ جلب کرد و سولژنیتسین به دلیل شجاعت و صداقت در نگارش این اثر، به یک شخصیت محوری در حرکت حقوق بشر تبدیل شد.
“مجمع الجزایر گولاگ” از زبان سولژنیتسین، یک شاهکار ادبی و تاریخی است که در زمینهٔ ادبیات زندانی و شرایط سخت حکومت شوروی بهعنوان یک منبع ارزشمند شناخته میشود. این کتاب به شکل روشن و واقعگرایانه تصویری از جریانات و رویدادهای اردوگاههای تجمیع شوروی ارائه میدهد.
به طور کلی، آثار سولژنیتسین، بهویژه “مجمع الجزایر گولاگ”، علاوه بر ارزش ادبیاتی، اهمیت تاریخی و سیاسی بسیاری نیز دارد. این اثر نه تنها به یادگار ماندنی در ادبیات جهان محسوب میشود بلکه به تفکیک مسائل انسانی و حقوقی در مواجهه با نظام سیاسی سابق شوروی کمک میکند.
درباره نویسنده کتاب مجمع الجزایر گولاگ
الکساندر ایزایویچ سولژنیتسین، نویسنده معروف روسی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1970، در سال 1918 به دنیا آمد و در سال 2008 درگذشت. او به عنوان یک داستاننویس، جستارنویس و مورخ شناخته میشود.
سولژنیتسین به عنوان یک شخصیت برجسته در مخالفت با نظام شوروی شناخته میشد. او بهصراحت از ایدئولوژی کمونیسم و سیاستهای نظام شوروی انتقاد کرد و نقدهای خود را به وضوح بیان کرد. یکی از دلایل شهرت او، آگاهسازی جهان از سرکوبهای سیاسی در شوروی بود، بهویژه از طریق آثاری چون “مجمعالجزایر گولاگ”.
آثار معروف الکساندر سولژنیتسین عبارتند از “بخش سرطان” و “یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ”. این کتب نشاندهنده دیدگاه انسانی و انتقادی او نسبت به واقعیتهای تلخ زندگی در شوروی بوده و به خوانندگان کمک میکنند تا درک بهتری از چگونگی سیستم گولاگ و سرکوب سیاسی در این کشور داشته باشند.
الکساندر سولژنیتسین با این که به عنوان یک نویسنده و ادبیاتدان شناخته میشود، اما نقش او در انتقاد نظام سیاسی شوروی و افشای حقایق تاریخی، او را به یک صداي برجسته در مقابله با سرکوب و سانسور تبدیل کرد. او با شجاعت و استقامت، تا آخر عمر خود به روایت و افشای حقایق تاریخی پرداخت و از اهمیت آگاهسازی جهانی نسبت به وضعیت سیاسی و انسانی در کشور خود سخن گفت.
بخشی از متن کتاب مجمع الجزایر گولاگ
چطور باید به این مجمعالجزایر سربهمُهر رسید؟ ساعتبهساعت پرواز و کشتی و قطار دارد ــ اما دریغ از یک نشان و علامت که بگوید به کدام مقصد. منتها اگر بلیطش را بخواهی، تحویلداران باجه یا دفاتر مسافرتی در جوابت هاج و واج میمانند. از کلیت این مجمعالجزایر، یا هریک از جزایر بیشمار آن، نه چیزی میدانند و نه اصلاً شنیدهاند.
کسانی که برای رتقوفتق امور عازم مجمعالجزایرند از طریق دوایر آموزش وزارت کشور به آنجا میرسند.
کسانی که برای نگهبانی عازماند هم از طریق مراکز نظاموظیفه احضار میشوند.
و کسانی هم که مثل من و شما، خوانندهٔ عزیز، به آنجا عازماند تا که بمیرند، صرفاً و اجباراً از طریق بازداشت به آنجا میرسند.
بازداشت! چه حاجت به بیان که گسستی است در زندگی تو و صاعقهای که درست بر فرق سر تو فرود میآید؟ که رعشهٔ گنگی است بر روح و روان که همه را یارای تحمل آن نیست و به همین خاطر اکثر اوقات، فرد را به جنون میکشاند؟
جهان به عدد موجودات داخلش مرکز و گرانیگاه دارد. هر یک از ما مرکزی است در جهان، و جهان آوار میشود وقتی که زیرلب به تو میگویند: «بازداشتی.»اگر این تویی که بازداشتی، مگر آیا چیز دیگری هم از این فوج بلا جان سالم به در خواهد برد؟
اما ذهن ظلمتزده از درک آوار جهان تو عاجز است، و خواه رندترین ما خواه سادهدلترینمان، در نظر به تجربهٔ یک عمر، فقط میتواند بریدهبریده بگوید: «من؟ آخه واسه چی؟»سؤالی که اگرچه قبلتر هم میلیونها بار پرسیدهاند، هنوز پاسخی نگرفته است.
بازداشت یعنی یک ضربهٔ آنی و ویرانگر؛ یعنی اخراج، یعنی کلهپا شدن از وضعی به وضع دیگر.
ما در معابر طولانی و پیچاپیچ عمرمان خوشخوشان ــ و بسا که با خون دل ــ از کنار همهجور دیوار و حصار عبور کردهایم؛ حصارهایی از الوار پوسیده و خشت و آجر و سیمان و آهن. اما یک لحظه هم به این فکر نکردهایم که پشت این حصارها چه میگذرد. هیچ زحمت این را به خودمان ندادهایم تا به قوهٔ چشم یا فهم، به درونشان نقبی بزنیم. اما وادی گولاگ از همینجا شروع میشود؛ درست از بیخ گوش ما، در دوقدمی. از این گذشته، هیچ متوجه بیشمار در و درگاهِ چهارقُفله و مُستتری هم که در این حصارها رخنه کرده نبودهایم. تمام این درها، تکتکشان، مهیای ما بودهاند! و ناگهان آن درِ مقدَر به آنی باز میشود و چهار دستِ مردانهٔ سفید، که گرچه رد و نشانی از کارِ یدی ندارند اما قرص و ستبرند، دست و پا و یقه و کلاه و گوشمان را میگیرند و ما را کشانکشان مثل یک کیسه میبرند، و پشت سرشان نیز در را، همان دری را که به زندگی سابقمان ختم میشد، یکبار برای همیشه به هم میکوبند…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.